معاون آموزشي و پژوهشي دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه بينالمللي امام خميني گفت: در متون مقدس ايرانيان يادمانهاي اساطيري و حفظ و حراست از دودمانها، لايههاي مقدس اجتماعي به شمار ميرفتند.
وي تجلي اين ساختار را در نظام عشيرهاي و اعضاي قدرت و سلطنت دانست و افزود: لايههاي اجتماعي جامعه ايران شکل ديگري از سازمان اجتماعي به عنوان باور مطلوب در متون اساطيري ايرانيان جلوه و دوام يافت.
عادلفر به ارايه تصاوير جامعه دودماني آريايي بر اساس متون اوستا، شاهنامه و روايات مورخان و نيز نقش برجسته طبقات ممتاز هخامنشي به عنوان شخصيتهاي متنفذ اين دوره اشاره کرد.
اين دکتراي تاريخ با اشاره به شباهت ساختار اجتماعي هخامنشيان با مادها بيان داشت: مراتب چهارگانه نظام قبيلهاي، منابع ارتباطي، پيروي از نظام قبيلهاي در ماد و پارس، مغان و جنبه آرماني آنها در متون اساطيري، حماسي و نقش آنها در حکومت هخامنشيان، نظم مطلوب شهرياري در ساختار پارسيان را در زمره مهمترين پرسشهاي محققان در حوزه ايران باستان عنوان کرد.
وي با بيان اينکه اقوام ايراني نظم آييني خود در سلسله مراتب قبيلهاي و تعارض با حکام ديگر آسيا را حفظ کردند به طبقات و سازمان قبائل در متون ديني اشاره کرد و گفت: براساس گزارشهاي موجود در جامعه دوران کهن اقوام هند و اروپايي و هند و ايراني، تقسيم چندبخشي رايج بوده است.
عادلفر به طبقات در متون ديني و روايات حماسي و اساطيري اشاره کرد و افزود: بخشهايي از متون اوستا به سازمانهاي قبيلهاي و عشيرهاي با نگرش ديني پرداخته و در بخش ديگري از آن خود زرتشت، مظهر سه طبقه اعلام شده است.
اين استاد دانشگاه با اشاره به نگاه ديگر اوستا در مورد سلسله مراتب نظام قبيلهاي اظهار داشت: همين تقسيمبنديها با تغييراتي در منابع اسطورههاي حماسي و مورخان عهد اسلامي نقل شده است. مظهر تجسم اين منابع، روايات شاهنامه در مورد طبقات زمان شاهان اسطورهاي ايرانيان است.
اين دکتراي تاريخ ؛ نظم طبقات و قرار گرفتن اعضاي هر طبقه در جايگاه خود و حفظ ثبات جامعه ايران در عهد باستان را از مهمترين مسائلي دانست که در منابع اسطورهاي ديني و تاريخي به آنها اشاره شده است.
وي با تاکيد بر حفظ سرزمين ايرانشهر و مرز طبقات در شاهنامه و ادامه آن در دوران ايران باستان، به ناامني و بي نظمي در بين طبقات در زمان ضحاک و نمونه عيني آن در زمان داريوش اشاره کرد که داريوش از آن به دروغ ياد کرده بود.
اين استاد دانشگاه با اشاره به پارسها و تداوم سازمان طبقاتي گذشته در بين آنها تاکيد کرد: ردپاي استمرار نظام قبيلهاي در ساختار مادها و برخي از تمدنهاي کهن همجوار کاملاً مشهود است.
عادلفر به کتيبه داريوش اول در بيستون و نيز اسناد کشف شده از پرسپوليس اشاره کرد که بيانگر نظام اجتماعي و سياسي اقوام ايراني و تاثيرپذيري آنها از تمدنهاي مصر و بينالنهرين هستند.
اين استاد دانشگاه وجود شوراها در بين پارسها را بيانگر اين مطلب دانست که شاه در آن زمان به ويژه در دوره مادها مديون قدرت قبائل بودهاند و اين موضوع در دوره اشکانيان و ساسانيان تداوم يافت.
اين کارشناس اسناد تاريخي، تاکيد هخامنشيان به دودمان را بيانگر تلفيق نظام عشيرهاي قوم پارسي با ساختاري جديد دانست و افزود: جامعه ايران در دوره طولاني باستان بر روي اين نظام باثبات در بدنه جامعه استوار بود. از سوي ديگر نظام پدرسالاري برخاسته از نظام دودماني پس از مرحله سکونت و همجواري با جوامع شهرنشين تمدن بينالنهرين حفظ شد.
وي روح کتيبههاي هخامنشي به ويژه از زمان داريوش به بعد را بيانگر حاکميت يک گروه از پارسيان و تاکيد شاهان و ايجاد نوعي اشرافيت پارسي دانست وافزود: شايد سير اقتدار قبائل به عنوان طبقه ممتاز و اشرافيت و گره خوردن آن با دين در دوره کمبوجيه و کوروش و پيش از آن مانند دوره داريوش اول نباشد.
عادلفر با بيان اينکه مراتب و درجات اشرافي در دوره هخامنشي رو به قوام و استحکام يافت تصريح کرد: تاکيد بر حفظ خاندان پارسي به شکل گيري طبقه ممتاز پارسي منجر شد که اغلب مقامات نظامي و سياسي کشور را در اختيار داشتند. اين درحالي است که در دوران بعد از داريوش و خشايارشا، اعتماد به ملل ديگر کاسته شد و همين پارسي گرايي به ويژه در اواخر هخامنشيان منجر به انحطاط و فروپاشي دولت هخامنشي شد.
معاون آموزشي و پژوهشي دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه بينالمللي امام خميني ادامه داد:به نظر ميرسد که باورهاي آييني زرتشتي و اوستايي در غرب امپراطوري هخامنشي گسترش نداشته يا اينکه هخامنشيان آيين زرتشتي را به صورت رسمي اعلام نکرده بودند هر چند مزداپرست بودند.
وي با اشاره به اينکه از زمان داريوش به بعد نيز در کتيبهها نام اهورامزدا 111 بار تکرار شد اظهار داشت: در کتيبه بيستون نيز اين نام 61 بار تکرار شد ولي اين موضوع بيانگر اين نکته نيست که آنها زرتشتي بودهاند، اما پارسي گرايي همراه با ساختار اجتماعي در غرب ايران وجود داشته است.
به گفته اين پژوهشگر تاريخ معاصر ايران؛ قدرت قبائل تا چهار قرن يعني تا زمان اشکانيان ادامه داشت به طوري که اين موضوع يکي از وجوه اصلي ساختار اشکانيان به شمار ميرفت، در ساسانيان نيز اقدام چنداني در مقابل قدرت قبائل صورت نگرفت ولي اقداماتي براي متمرکز کردن قدرت قبائل صورت گرفت.
وي با اشاره به دوران پاياني زمامداري ساسانيان و وقوع بحران درزمان قباد، خسروپرويز و يزدگرد سوم ، مشکل اساسي موجود در آن دوران را بروز قدرت خاندان دودماني، نظام قدرت متمرکز و بروز خاندانهاي اشکاني و ساساني عنوان کرد.
عادلفر، يکي از آسيبهاي جامعه باستان را اشرافيت دودماني و قبيلهاي دانست و افزود: به دليل سياست پادشاهان ساساني مبني بر ايجاد تمرکز قوي ديني و سياسي تعارضاتي جدي در امپراطوري ساساني وارد کرد و در مجموع، پيش از ورود اسلام به ايران اساساً جامعه ساساني از درون دچار فروپاشي شده بود./118
انتهای پیام/