مردمان این خطه از سرزمین نورانیمان که در روزگاران سخت مردان و زنانشان پهلوانان داستانها بودهاند، نیازمند بازخوانی است. از مشروطیت تا بامداد انقلاب اسلامی در بیست و نهم بهمنماه سال ۵۶ تا پیروزی انقلاب اسلامی و تا عاشوراییان دشمنشکن در دفاع مقدس… و شهیدان راه مبارزه با استبداد و تجاوز… بیش از ١٠٠ سال است که مجاهدان افسانهای تبریز در خواب و بیداری، دیوارها را میشکافند و حیاط به حیاط و خانه به خانه میرزمند تا شاهد آزادی و قانون را در برکشند. آری، ایران و ایرانی آزادی و قانون را به بهای جانهای عزیزی فرا چنگ آورده است که خونشان به دیوارها و سنگفرشهای کوچهها و خیابانهای این شهر دلمه بسته است. مجاهدان پاکباختهای که به یک اشارت سردار ملی و سالار ملی آماده به سر دویدن بودند… آذربایجان و مرکز آن تبریز، کهندیاری که در همه روزگاران سینه در برابر توفانها سپرکرده و در تاریخ، نام و نشانی جاودانه یافته است. سرزمین روشناییها و پاکیها و خاستگاه مهر ایزدی.
چکادهای سرافراز این خطه گواهان دلیری و پایمردیاند، رودهای خروشان این سرزمین رودپردازان مهر و وفایند و مردمان آتروپاتکان که به چشمی شعله شعر دارند و به دیگر چشم شعاع شعور. شگفتا از این جاودانه خطه و جاودانه دیار! اینجا تبریز است. در اینجا حقایق چندان جاودانهاند که مرزهای تاریخ و فسانه در هم میآمیزند. حقیقت در این خطه خطر خیز به افسانه دیگر میشود… و افسانههایند که آذربایجانی و تبریزی را از روزگاران کهن تا اینجا و اکنون رساندهاند. افسانه آزادگیها وجانفشانیها و افسانه مهر و وفا… آری، اینجا سرزمین آتشهاست. اینجا هر دلی آتشکدهای است که گرما و روشنای ایزدی میافشاند، برجانها و جهانها… هنوز شمشیر فرو نیفتاده مجاهدان بر فراز قلاع و قلل این کهن سرزمین میدرخشد و چهره خونرنگ او بر دیدهها و دلها جنونی ناشناخته میافشاند… تاریخ ادامه مییابد و افسانهها ادامه مییابند… من اینک از عمق رویاهای «ارگ» باز میآیم.
چشمهایم هنوز از خاطره و رویا لبریز است. گویی نگاهم در لایه ابریشمین یادوارهها پیچیده است و از کوچههای تنگ و باریک تاریخ باز میگردد. انگار کودکیم هنوز بر فراز دیوارهای «ارگ» ایستاده است و پنهانی به آنچه در پس دیوارها میگذرد مینگرد. آن کودکی دیرآمده که میخواهد از واقعیت ویرانه به جشنواره رویاها پناه ببرد و دیوارهای نیمه فروریخته باورها را ببیند. ببیند که چونان پاسداری از فراز باورها، شهر را میپاید و از برق نگاه همواره بیدارش، اهریمن میگریزد. از عمق رویاهای ارگ باز میآیم که ردپای کودکیام بر شانه دیوارهایش مانده است و اکنون پیشانیم میسوزد از داغی نیاز و نیایشی که مسجد کبود مرا به آن خوانده بود و من به ناگاه در کبودین آسمان شهر، پرندهای شده بودم که روی بالهایش استجابت دعاهایش را با خود میبرد. از انحنای ظریف نقشهای کاشی در مسجد کبود گلی چیدهام. اینک گل را چون ارمغانی به «مقبره الشعرا» میبرم. شاعران چشم انتظار گل نیایشاند تا در طراوت مقدسش شور طبعشان تپیدن آغاز کند، تا کلمه آغاز شود، در دستهایم گلی از کاشیهای کبود میبرم، در نگاهم نیز تصویر نیلی همه آسمانهای خدا را که از پی نمازی صمیمانه آمده است و در مردمکهایم خانه کرده است. از کوچههای صمیمی شهر عبور میکنم: کوچههایی که هنوز دل به مهر حماسه ستارخان و باقرخان دارند. کوچههایی هنوز و همیشه گذرگاه سپاهی که در پی حق و آزادی میرفتند. کوچههایی که هنوز و همیشه به یاد خواهند داشت شیخ شهیدی را که پرچم اسلام بر دوش به تظلم و دادخواهی فریاد کرده بود و شیخ محمد خیابانی اسطوره همیشه شهر شده بود. کوچههای این شهر و تمام پنجرههایی که به این کوچهها گشوده میشوند به یاد دارند مردانی را که از پس درهای بسته در این کوچهها گام نهادند، حق را فریاد کردند و شهادت را چونان رسمی از خود به جا نهادند.
کوچهها… کوچههای تبریز و ستارخان و شیخ محمد خیابانی و ثقهالاسلام و… . بگذارید تبریز و مشروطیت را یکبار عمیقتر بنگریم، چرا که ایران عزیز ما قانونخواهی و مبارزه با استبداد را در دوران مشروطیت هنوز وامدار تبریز است و تبریزی… در دوران مشروطیت نیز تبریز جانباز در برابر خودکامگان خونآشام به پا خاست و پایمردیها و جانفشانیها کرد و اینگونه هم بلاگردان ایران شد و هم آغازگر حاکمیت قانون و اراده مردم. هنوز داستان قهرمانیها و قهرمانهای تبریز، این شهر مردخیز در همه سوی به زبانها و یاد آنان در دل و جانهاست؛ مجاهدان وارستهای که با گذشت بیش از یک سده، هنوز خوشحال بر در و دیوار امیرخیز، خیابان، نوبر، لیل آوا، شام غازان، ویجویه، اهراب، چرنداب، قراملک و محلات دیگر پیمان خون نشان آنان را فریاد میآورد؛ پیمان آزادی و قانون.
بیش از یکصد سال است که مجاهدان افسانهای تبریز در خواب و بیداری، دیوارها را میشکافند و حیاط به حیاط و خانه به خانه میرزمند تا شاهد آزادی و قانون را در برکشند. آری، ایران و ایرانی آزادی و قانون را به بهای جانهای عزیزی فرا چنگ آورده است که خونشان به دیوارها و سنگفرشهای کوچهها و خیابانهای این شهر دلمه بسته است؛ مجاهدان پاکباختهای که به یک اشارت سردار ملی و سالار ملی آماده به سردویدن بودند. اگر گوش بسپاریم و گوش بسپارند، هنوز از همه میادین تبریز صدای طبل و شیپور شنیده میشود و صدای جوانانی که جامه ملی به تن کرده و پیکرهاشان را به قطارهای فشنگ آراستهاند، در میادین تبریز که همه به میادین مشق تبدیل شده بوده، به گوش میرسد و فریادهای رسایی که از فراز منابر، تبریز و آذربایجان را به پای فشردن درخواستههای بهحق خود فرا میخواندند.
فریاد ثقهالاسلام، شیخ سلیم، میرزا حسین واعظ، میرزا غفار زنوزی، میرزا علی ویجویهای، ملا حمزه خیابانی و… که با آیات الهی و اشعار حماسی در همه سو شور و شعور برمیانگیختند. فریاد شیخ علی چرندابی که هرگاه کفنپوش و شمشیر در دست در کوچه و بازار به راه میافتاد، شهری در پیاش روان میشد. اینک مساجد، بازارها، بازارچهها، باغها، حیاطها و خانههای دیر سال تبریز نه فقط جلوههایی از میراث فرهنگی نیاکان ما، که یادآور آن سالهای خون و آتشاند… سالهای نبرد با استبدادگران داخلی و بیگانگان متجاوز… آری مردم آذربایجان که هماره به ایمان و اراده شناختهاند، با قیام خونین خود پای در راهی نهادند که آزادی و حاکمیت قانون را در پیداشت.
اگرچه مغرضان و معاندان همواره کوشیدهاند نهضت مردم مسلمان و فرهنگمند آذربایجان را شورشی کور و متعصبانه بنمایانند اما تأکیدهای روشن مردم تبریز و انجمن ملی تبریز با تشکیل مجلس و تصویب قانون اساسی و بهطور کلی حاکمیت قانون به جای اراده اشخاص و نیز تامین حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی نشان از یک انقلاب پیشرو و مترقی دارد و اگر چه حکومت استبداد و اختناق میکوشید این انقلاب مترقی را، حرکتی ضد مذهبی و وابسته به بیگانگان نشان دهد اما مردم آذربایجان و تبریز نهضت بزرگ خود را نهضتی برخاسته از اعتقادات دینی خود میدانستند، مگر میتوان نقش روحانیون و واعظان شناخته تبریز را در هدایت نهضت نادیده گرفت؟ مگر ستارخان همواره نمیگفت من به دستور علمای نجف میجنگم.
به شجاعت و ایمان پاسخ داد که من زیر بیرق حضرت عباس هستم. مگر مهمترین پایگاه نهضت مشروطیت مساجد تبریز نبودند؟ این انقلاب بزرگ را چگونه میتوان یک حرکت وابسته به بیگانگان دانست؟ مگر جنایات وحشیانه نیروهای بیگانه در تبریز فراموش شده است؟ مگر درخواست هفت مادهای مردم و انجمن ملی تبریز دست بیگانگان را از دخالت در حکومت ایران قطع نمیکرد؟
ثقهالاسلام و دیگر مجاهدان راه آزادی و قانون را بر بلندی تاریخ میبینیم که در عاشورای حسینی بهدار آویخته شدند. بگذار همه دنیا بداند که آذربایجان جانباز درس شهادت را در مکتب حسین (ع) آموخته بود، که آنسان قهرمانانه پای در آوردگاه زمان نهاد و جانها فشاند. آذربایجان و تبریز یاد آن روزها و آن خونها را همواره به اندازه آزادی و قانون گرامی خواهد داشت و هرگز از این راه مقدس که پای در آن نهاده عقب نخواهد نشست.
این همان تبریز دریادل که چندین روزگار/ سد سیل دشمنان بوده است چون کوه گران/ این همان تبریز کاندر دورههای انقلاب/پیشتاز جنگ بوده و پهلوان داستان / این همان تبریز کزخون جوانانش هنوز/ لالهگون بینی همی رو دارس دشت مغان/ این همان تبریز روئینتن که در میدان جنگ/ از مصاف دشمنان هرگز نپیچیدی عنان/ با خطی برجسته در تاریخ ایران نقشبست/ همت والای سردار میهن ستارخان/ این همان تبریز کز جانبازی و مردانگی/ در ره عشق وطن صد ره فزون داد امتحان/ این همان تبریز که امثال خیابانی در او/ جان برافشانند بر شمع وطن پروانه سان/ این همان تبریز خونین دل که برجانش زدند/
دوستان زخمزبان و دشمنان نیشِ سنان تبریز و رادمردانش بوده و هستند که در روزگاران سخت مردانشان پهلوانان داستانها بودهاند، از مشروطیت تا بامداد انقلاب اسلامی در بیست و نهم بهمنماه سال ۵۶ تا پیروزی انقلاب اسلامی و تا عاشوراییان دشمنشکن در دفاع مقدس… و شهیدان راه مبارزه با استبداد و تجاوز… تبریز، سرنهاده در دامان سرخفام «عینالی» و گسترده تا شکوه سهند… تبریز، سینه سپر کرده در برابر حوادث… افتادن و برخاستن … از نو تازه شدن و از ویرانهها شکوفا شدن.
انتهای پیام/