شانلی عبادیان فعال فرهمگی رسانه ای در یادداشتی نوشت: وقتی هنوز روی صندلیات قرار نگرفتهای میشنوی «عشق شادی است، عشق آزادی است، عشق آغاز آدمیزادی است» یعنی آماده باش برای دو ساعت عاشقی کردن. اگر حتی کمی مستعد باشی دیگر روحت به پرواز در میآید، میانِ چنارهای کاخ و تا خود ماهِ کاملِ غرقِ نور بالا میرود. آن موقع که ویدئو مپینگ تصاویر آدمکهای در حال عروج را پشت قربانی نمایش میدهد و او میخواند «مجنون و پریشان توام دستم گیر، سرگشته و حیران توام دستم گیر، هر بی سر و پایی چو رسمی دارد، من بی سر و سامان توام دستمگیر»، کارگردانی دقیقی شده برای چیدمان این پازل عاشقی کردن که با اجرای هر قطعه کاملتر میشود.
به ایستگاه «میدانی تو» که میرسد قربانی، از همه میخواهد با اشعار ابوسعید ابوالخیر با گوش دل همراه شوند، خودشان را بسپارند و او بخواند: «ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست!! درد تو به جان خسته داریم ای دوست» و اگر آن بین زیرچشمی نگاهی به اطراف بیندازی میبینی که اکثرا با چشمانی خیس در خلسه به سر میبرند و انگار هر کدام به زبان خود در حال نیایشاند.
انگار این شب برای قربانی هم با همه شبها متفاوت است، چرا که به رویایی بودن این شب اقرار میکند و میگوید: «امشب با حس، انرژی و سکوتتون فضای کمنظیری ساختید.»
نقطه اوج این کنسرت هم مطمئنا برای همه آنجاست که با کوبیده شدن پاندول نقش بسته بر دیواره کاخ ملت و فرو ریختن ستونها اشعار احمد شاملو را همخوانی میکنند: «نمانده در دلم دگر توان دوری، چه سود از این سکوت و آه از این صبوری، تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد، بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد»؛ همصدایی که با پخش شدن صدای علیرضا قربانی از بلندگوهای کاخ در تمام مسیر سوار شدن تا ماشین هم ادامه پیدا میکند و این حس مشترک شکل گرفته بین آدمها پایانبندی این کنسرت را هم متفاوت از همه کنسرتهایی میکند که تا قبل از این رفتهاند.
انتهای پیام/
نظر شما