میراث آریا: ثبت «کندوان» در فهرست بهترین دهکدههای گردشگری جهان را قبل از حرکت به سمت تبریز میدانستم و وقتی روز افتتاحیه دهمین نمایشگاه ملی صنایعدستی و دومین نمایشگاه بینالمللی گردشگری تبریز از هر شخص مرتبط با تکمیل پرونده درباره خبر و چگونگی طی مراحل پرس و جو میکردم انگار که خبر محرمانهای را لو دادهام با تعجب میپرسیدند از کجا میدانم و هیچ کدام حاضر به تایید خبر و پذیرفتن تبریک نبودند. میگفتند تا آخرین لحظه قطعی نیست و احتمال اینکه از لیست خط بخورد هست. با وجود اطمینان از صحت خبرم، مهر تایید صد درصدی را از موثقترین آدم مربوطه مدیر کل توسعه گردشگری داخلی گرفتم و تا صبح از ذوق زمان اعلام نتیجه خواب به چشمام نرفت.
۷ صبح عازم اسکو شدیم. رسیدن به تنها روستای صخرهای ایران که تنها دو همتا یکی در ترکیه و دیگری در امریکا دارد، حدود یک ساعت و نیم طول کشید و زیبایی پاییزی جاده اسکو به کندوان خوابآلودگی دیشب را از سرم پراند. هنوز کامل از ماشین پیاده نشده بودم که تمام بدنم از شدت باد و سرمای دامنه سهند شروع به لرزیدن کرد، اما میزان سرما هم نتوانست حواسم را از تماشای لذتی که در حال تجربهاش بودم پرت کند.
همانطور که دندانهایم روی هم ساییده میشدند و میلرزیدم شروع به بالا رفتن از بافت صخرهای و سنگهای ناهموار کردم. هرچه بیشتر چشمهایم با خانههای نخودی رنگ و کندویی شکل کندوان انس میگرفت حیرتم از معماری که حاصل بازی هزاران ساله گدازههای مذاب کوه آتشفشانی سهند با باد و باران و برف بود، بیشتر میشد. وقتی برای تجدید لباس وارد یکی از این خانههای مخروطی متعلق به اداره کل میراث آذربایجان شرقی شدم میزان نم و رطوبت محیط برایم بالا بود و هوا نسبتا سنگین.
برای مدت طولانی نتوانستم داخل بمانم. آمدم بیرون و از آقای جدایی مدیر آنجا پرسیدم آیا خودش ساکن اینجاست. گفت اسکو زندگی میکند و هر روز به خاطر کارش به کندوان میآید. وقتی گفت ده خواهر و برادر دارم که همگی در همین خانهها بزرگ شدهایم و الان هم با همسرها و بچههایمان روزهای تعطیل و اعیاد خانه پدر و مادرمان جمع میشویم با خودم فکر کردم چگونه این تعداد آدم در همچین مساحت کوچکی میتوانند جا شوند.
در لحن و برق چشمهایش عرق به زادگاهش مشخص بود و میگفت اگر شرایط جور بود کندوان را برای زندگی انتخاب میکرد. به قصد کشف ناشناختههای کندوان از او جدا شدم و وارد یکی دیگر از کندوهای مخطروطی شدم. کسی در آن نبود و شروع کردم به چرخیدن و تماشای ظروف و صنایعدستیهای چیده شده که صدای بچهگانهای از اتاقک پشتی گفت «یورولمیاسان» بعد پرسید ترکی بلدم یا نه و من هم در جواب گفتم «بیراز بیلیوروم» نمیتوانست فارسی حرف بزند و با وجود ۸ سال سن خانم کاملی بود. مغاره را اداره میکرد، مشتریها را راه میانداخت و گاه سری به اتاقک پشتی میچرخاند تا حواسش به بچهای که صدایش میآمد باشد.
همینطور که فکر میکردم روستاییها از بچگی پخته میشوند و برای پذیرفتن مسئولیت زندگی آماده، از مغازهاش بیرون آمدم. میخواستم بروم در کندوان گم شوم و تا زمان شروع برنامه گوشهای برای خلوت کردن پیدا کنم که دیدم همه جا پر شده از توریستهای میانسال چینی که یا آنها سوژه عکاسی من شدند یا من سوژه آنها.
کم کم به سمت محل برگزاری مراسم راه افتادم. صدای موسیقی هدایتم میکرد باید به کدام طرف بروم. صندلیها چیده شده، گروه موسیقی در حال تمرین، دوربینها سوار روی سه پایه و اهالی کندوان و مسولان در انتظار یکی از مهمترین لحظههای حوزه گردشگری ایران. روی یکی از صندلیها نشستم و حال و احوالات مردم محلی را از چشم گذراندم. خوشحالی را میدیدم اما انگار آنقدرها هم برایشان ذوقزدگی نداشت که حالا کندوان چنین عنوانی را داشته باشد یا نه.
کندوان برایشان عزیز بود چه جهانی باشد چه نباشد، چه دنیا بشناسدش چه نه. با خودم در حال تجزیه و تحلیل حال و هوای اهالی بودم که باد و سرما دوباره رخی نشان داد و من را از افکارم بیرون کشاند، نهایتا هم مجبورم کرد به یکی از مغارههای نزدیک پناهنده شوم. مغازهای پر از خوراکیهای محلی که زن و مردی میانسال ادارهاش میکردند و سلیقه زن در برگههای آلو و شفتالو خشک شده جلوی در و روغن زرد محلی آب شده روی اجاق وسط مغازه خودنمایی میکرد.
بعد از پذیرایی با چای و سوجوق و گرم شدن تنم شروع کردم به چشم چرخاندن و انتخاب سلیقههای گلین خانم که خودش رب انار و شیره کشمش را در دهانم گذاشت. مزهای که واقعا طعم بهشت میداد. صدای سرود ایران را که شنیدم خداحافظی کردم و خودم را به جمعیت رساندم. ایستاده منتظر ماندم تا زمانی که خبر از ازبکستان و در حاشیه بیست و پنجمین مجمع عمومی سازمان جهانی گردشگری به کل دنیا مخابره شد و ۱۲۰ کشور حاضر نام کندوان را بهعنوان یکی از بهتترین دهکدههای گردشگری جهان شنیدند و برایش کف زدند.
برای منِ وطن پرستِ عاشقِ ایرانِ دوستدار طبیعت و فرهنگ بومی، لحظهای بود فراموش نشدنی که تا همیشه زندگیام یادم خواهد ماند. با اینکه رفتن به کندوان جزو برنامههای امسالم بود ولی اصلا فکر نمیکردم اولین سفرم همان روز و ساعتی باشد که کل دنیا میشناسندش.
کندوانی که در دنیا بی مثال است نه به خاطر صخرهای بودنش که از این منظر کاپادوکیا و داکوتا دو رقیب خالی از سکنهاش هستند بلکه به خاطر ۲۰۰ خانواده کندوانی که زندگی را میان صخرهها در جریان نگه داشتهاند و در کنار بلد بودن چگونگی انس گرفتن و یکپارچگی با محیط اطراف و حفظ ارزشهای فرهنگی و بومی، رویی گشاده برای میزبانی از گردشگران دارند.
انتهای پیام/
نظر شما