حسن گیاهی، مدیر برنامهریزی و توسعه گردشگری روستایی اداره کل میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی خراسان رضوی در یادداشتی نوشت: شاهنامه کتاب حماسه و نبرد بوده، اما تفکر اصلی نهفته در ضمیرش، خرد، انسان محوری، انسان دوستی، مهربانی، مهرورزی، دین داری، خدامحوری، اخلاق، ادب و منشهای پهلوانی است و از مهمترین ویژگی که آن را در بین جهانیان و اهل فضل و فضلیت ماندگار کرده درست همین نکات است.
به نزد کهان و به نزد مهان
به آزار موری نیرزد جهان
داستان نبرد رستم و اسفندیار از پرمایه ترین، ارجمندترین و ارزشمندترین روایتهای حکیم ابوالقاسم فردوسی، فرزانه توس است که در پس ظاهر نبرد و کارزار دو پهلوان ایرانی، مشمول گنجینهای از پند و اندرز و خوانش به سمت و سوی صلح و دوستی و دوری از جنگ و خونریزی است که سبب شده این روایت به یکی از جذابترین داستانهای شاهنامه مبدل شود، روایتی که برنده آن اندیشه صلح دوستی و بلندنظری و خردورزی رستم دستان است.
اسفندیار برای رسیدن به تاج و تخت پادشاهی، به اصرار و سفارش پدر (گشتاسب) باید به سیستان برود و رستم دستان را دست بسته به او تحویل دهد. در این میانه کتایون، مادر اسفندیار که زنی روشن فکر و صلح طلب و دوراندیش است با چشمانی اشکبار اسفندیار را به دوری از نبرد با رستم و جنگ خونریزی و عداوت و دشمنی دعوت میکند و چنین میگوید:
ز گیتی همی پند مادر نیوش
به بد تیز مشتاب و چندین مکوش
که نفرین بر این تخت و این تاج باد
بر این کشتن و شور و تاراج باد
مده از پی تاج سر را به باد
که با تاج شاهی ز مادر نزاد
جز از سیستان در جهان جای هست
جوانی مکن خیره منمای دست
اما اسفندیار که رسیدن به پادشاهی چشم روشن بینش را کور کرده بیتوجه به حرف مادر با لشکری عازم سیستان میشود. در ابتدا از پسرش بهمن میخواهد که نزد رستم برود و از وی بخواهد که خود را تسلیم کند که رستم چنین پاسخ میدهد:
ندیدست کس بند بر پای من
نه بگرفت پیل ژیان جای من
به مردی ز دل دور کن خشم و کین
جهان را به چشم جوانی مبین
بهمن پیام رستم را به اسفندیار میرساند و میگوید رستم به نزدیک هیرمند آمده تا تو را ملاقات کند، اسفندیار نیز راهی هیرمند میشود، در آغاز سعی میکند با نرمی از رستم بخواهد که خود را تسلیم کند:
ز یزدان سپاسای جهان پهلوان
که دیدم تو را شاد و روشن روان
سزاوار باشد ستودن تو را
یلان جهان خاک بودن تو را
تو خود بند بر پای ده بیدرنگ
نباشد ز بند شهنشاه ننگ
اما رستم روشن روان و روشن فکر از روی تامل و اندیشه و خردورزی با ابیات ذیل اسفندیار را به پند و اندرز میدهد:
چنین گفت رستم به اسفندیار
که کردار ماند ز ما یادگار
ز گفتار تو رامش جان کنم
ز من هر چه خواهی تو فرمان کنم
مگر بند، گز بند عاری بود
شکستی بود زشت کاری بود
نبیند مرا زنده با بند کس
که روشن روانم بر اینست و بس
که گوید برو دست رستم ببیند
نبندد مرا دست چرخ بلند
مکن شهریارا جوانی مکن
چنین در بلا کامرانی مکن
مکن شهریارا دل ما نژند
میاور بجان من و خود گزند
با وجود گفتار و نصایح و لابههای (رایزنی) حکیمانه رستم، اسفندیار همچنان بر تسلیم یا نبرد با رستم اصرار میورزد. رستم، که حکیم ابوالقاسم فردوسی او را در چنین وضعیتی متصور است، خدا را گواه میگیرد و از وی رخصت میطلبد و میگوید این نبرد از روی غرور نیست و منصب طلبی و خیره سری اسفندیار دلیل پیکار است. لذا چارهای جز نبرد و دفاع از حیثیت خویش نمیبیند.
بدانست رستم که لابه به کار
نیاید همی پیش اسفندیار
کمان را به زه کرد و آن تیر گز
که پیکانش را داده بد آب رز
همی راند تیر گز اندر کمان
سر خویش کرده سوی آسمان
همی گفت کای پاک دادار هور
فزایندهی دانش و فر و زور
همی بینی این پاک جان مرا
توان مرا هم روان مرا
که چندین بپیچم که اسفندیار
مگر سر بپیچاند از کارزار
تو دانی که بیداد کوشد همی
همی جنگ و مردی فروشد همی
به بادافره این گناهم مگیر
توی آفرینندهی ماه و تیر
اسفندیار سرانجام جنگ را شروع و تیری شایسته جنگاوران و سواران متبحر به سمت رستم پرتاب کرد:
چو خودکامه جنگی بدید آن درنگ
که رستم همی دیر شد سوی جنگ
بدو گفت کای سگزی بدگمان
نشد سیر جانت ز تیر و کمان
ببینی کنون تیر گشتاسپی
دل شیر و پیکان لهراسپی
یکی تیر بر ترگ رستم بزد
چنان کز کمان سواران سزد
در مقابل رستم با کسب رهنمودهای سیمرغ، اسفندیار رویین تن را با پرتاب تیری به چشم از پای درآورد و میگوید: این تو بودی که با خیره سری روزگار را برای خویش تیره و تار کردی:
تهمتن گز اندر کمان راند زود
بران سان که سیمرغ فرموده بود
بزد تیر بر چشم اسفندیار
سیه شد جهان پیش آن نامدار
چنین گفت رستم به اسفندیار
که آوردی آن تخم زفتی به بار
تو آنی که گفتی که رویین تنم
بلند آسمان بر زمین بر زنم
من از شست تو هشت تیر خدنگ
بخوردم ننالیدم از نام و ننگ
به یک تیر برگشتی از کارزار
بخفتی بران بارهی نامدار
هماکنون به
خاک اندر آید سرت
بسوزد دل مهربان مادرت
این داستان شاهکار بیبدیلی است که بر تارک ادب زبان و ادب فارسی میدرخشد. نبوغ و خلاقیت هنری و فلسفی و اخلاقی فردوسی اثری آفریده است، که در میان آثار داستانی فارسی کمنظیر یا بینظیر است. در این روایت، شاهکار هنری فردوسی در این است که دو شخصیت اسطورهای رستم و اسفندیار را نه در میدان جنگ، که در میدان اصلی سخن در مقابل هم قرار میدهد. سخنی که یک سوی آن اندیشه پخته، نرم، خردمندانه، مهروزانه و صلح جویانه رستم است و سوی دیگر اندیشه دنیا طلبی و ناپخته اسفندیار است.
نبرد رستم و اسفندیار را میتوان کشمکش و جدال دو نسل با ویژگیهای شخصیتی محکم، مجرب و آسوده در مقابل ویژگی شخصی ناپخته، خودخواه و جاهطلب دانست که در نهایت درایت و دوراندیشی و پختگی بر خامی و دنیاطلبی و صلح بر جنگ پیروز میشود.
انتهای پیام/
نظر شما