به یاد استاد حسین غضنفری

استاد حسین غضنفری اندیشمندی توانا، وطن‌دوستی دانا، پژوهشگری سخت‌کوش و انسانی اخلاق‌مدار بود که در پاییز ۱۳۲۹ در خانواده‌ای مذهبی و کشاورز در کوهدشت زاده شد.

علیرضا فرزین مردم‌شناس بازنشسته میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی لرستان در یادداشتی نوشت: پس از گذران ۷۳ سال زندگی پر فراز و نشیب با برجای گذاردن آثار ارزشمندی در زمستان ۱۴۰۲ چشم از جهان فرو بست. ایشان دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در روستای تشکن، کوهدشت و خرم‌آباد گذراند. با عشق به دانش بیش‌تر برای ادامه تحصیل به تهران رفت. از دانشگاه تهران(۱۳۵۲-۱۳۴۸) موفق به اخذ کارشناسی تاریخ شد. سال ۱۳۵۴ در اداره‌کل فرهنگ و هنر لرستان به‌عنوان کارشناس مشغول به کار شد. وی از نخستین کارشناسانی بود که در بخش باستان‌شناسی اداره‌کل فرهنگ و هنر فعالیت خود را آغاز کرد. چون علاقه‌ی بسیاری به باستان‌شناسی و شناختن این مرز و بوم داشت توانست در مدتی کوتاه با کنجکاوی و مطالعه‌ی مستمر داشته‌های علمی خود را افزایش دهد.

حسین غضنفری با حضور در کاوش‌ها و مطالعات باستان‌شناسی دیگر جاهای کشور موقعیت شایسته‌ای را در میان اهل نظر به‌دست آورد و آن‌چنان شیفته‌ی آثار به‌یادگار مانده از پیشینیان بود که به هنگام کار نمی‌دانست زمان چگونه می‌گذرد. سال‌هایی که افتخار همکاری و دوستی با ایشان را داشتم، روزگار سختی بود. سال‌های بی‌خبری و بی‌مهری به میراث فرهنگی، تنها جماعتی دل‌سوخته و آگاه تمامی نیروی‌شان را به کار بسته بودند تا بتوانند دین خود را برای میهن‌شان ادا کنند. تخریب، غارت و تاراج اشیای فرهنگی- تاریخی به اوج خود رسیده بود. لرستان با پیشینه‌ی گران‌سنگش سرآمدِ این غارت‌ها بود. بیش‌ترین غارتگران چنگال‌های تیزشان را متوجه تپه‌ها، محوطه‌ها، غارها و اشیای فرهنگی – تاریخی لرستان کرده ‌بودند. این روزها پر از خاطره و مخاطره بود تا در یک روز پاییزی ۱۳۶۸ خبر کشف گنجینه‌ای پرشکوه به‌نام غار کلماکره از اعماق فروخورده‌ی کوه‌های جنوبی لرستان(مَله) رسید. نخستین اشیای به‌دست آمده از غار که توسط غارتگران به یغما رفته بود، چیزی نبود جز چند تکه نقره‌ی ذوب شده (به‌صورت شمش) و تکه‌هایی از پیکره‌های اشیایی که بر اثر انفجار تکه‌پاره شده‌بودند. آن‌وقت که برای نخستین‌بار استاد غضنفری با چنین صحنه‌ای روبه‌رو شد؛ آن‌چنان در هم پیچید که رخسارش دگرگون شد انگار خبر مرگ عزیزی را به او رسانده‌باشند؛ با نگرانی بسیار گفت:« این‌ها هویت و قلب تکه‌پاره شده‌ی این سرزمین است. حالا چه می‌شود کرد؟ هیچ و واقعا هیچ! آیا می‌شود که نمونه‌ای از آن‌ها را ساخت؟ هیچ‌وقت تکرارشدنی نیستند و برای همیشه از تاریخ نانوشته‌ی این مرز و بوم محو شدند.»
لحظاتی بعد بر اثر شوکی که بر همه‌ی ما وارد شده بود تصمیم گرفته شد هرچه زودتر به محل برویم و از نزدیک چگونگی ماجرا را پیگیری کنیم. مامور گارد حفاظت وقت (زنده‌یاد محمدعلی شریعت و محمد جاویدمقدم) که یکی از دل‌سوزترین و علاقه‌مندان به میراث فرهنگی بودند، بی‌درنگ هماهنگی‌های لازم را برای دست‌رسی به غار با همراهی گروه غارنوردی کرمانشاه به عمل آوردند. غضنفری با شناختی که از اهمیت موضوع داشت مسئولان وقت سازمان میراث فرهنگی را در جریان قرار داد. ابتدا آن‌ها موضوع را جدی نگرفتند اما با پیگیری‌های مستمر ایشان، سرانجام رییس بخش باستان‌شناسی وقت(دکتر سیدمحمود موسوی) را به استان اعزام کردند. فردای ورودشان به همراه گروه غارنوردی کرمانشاه عازم منطقه شدیم. با سختی فراوان و دلهره از سقوط افرادی که هیچ‌گونه تجربه‌ای از صخره‌نوردی و غارنوردی نداشتند و شاید بیم از دست دادن جانشان می‌رفت، وارد غار شدیم. دهانه‌ی غار بر دیواره‌ای قرار داشت که پرتگاهی خوف‌انگیز در پایین‌دست آن بود. بالاخره چند نفری از گروه با ترس و لرز وارد غار شدیم. در آن لحظات نخست با دیدن صحنه‌ها در فضای ورودی که سازه‌های ابتدایی با مصالح سنگ و گِل بود، شگفت‌زده شدیم. مگر ممکن است در چنین جایی با چنین دست‌رسی سختی انسان‌هایی زندگی کرده‌باشند. در این حال غضنفری با چه شور و شعفی شروع به بررسی و جمع‌آوری سفالینه‌ها و یادداشت‌برداری از شواهد باستان‌شناسی می‌کرد. پس از بررسی سطحی ورودی تالار اول به‌سختی، راه ورود به تالار دوم را پیدا کردیم؛ دهلیزی که به دشواری می‌شد از آن عبور کرد. با سینه‌خیز و سُرخوردن از روی کف غار که بسیار لغزنده بود به تالار دوم رسیدیم. با امکانات و روشنایی کمی که داشتیم غضنفری بی‌درنگ متوجه ظرف سفالینِ رسوب‌گرفته‌ای در کنار چالابی شد که غارتگران پیش از ما بخشی از آن را در جست‌وجوی گنج، شکسته بودند که لحظه‌ی بسیار دردناکی بود. انگار که قلب ما را شکسته بودند. از طرفی دیگر هیجان دیدن این شگفتی باستان‌شناسی که بیش از سه‌هزار سال از عمرش می‌گذشت و اینک در لایه‌ای از رسوبات آهگی (چکیده) پنهان شده بود. شوق دیدن و شنیدن سخنان استاد غضنفری همگی را همراه با توضیحات موجز و اعجاب‌انگیز خود با ذهنی روشن به اعماق تاریکِ تاریخ می‌برد. او می‌گفت:« حالا شما بگویید با چنین شگفتی کم‌نظیری که شاید تا کنون باستان‌شناسی ایران به خودش ندیده چه باید بکنیم؟ چطور حفظش کنیم؟» او می‌دانست و خیلی خوب می‌دانست که در چنین شرایطی که همه در پی گنج و تخریبند، حفظ چنین چیزی محال است.
در ادامه‌ی بازدید از غار و زیبایی‌های چشم‌نوازش، متوجه آثار انفجار در جای‌جای آن می‌شدیم که بسیار نگران کننده بود. حدود هشت ساعت رفت‌وبرگشتمان تا آخرین تالار(تالار چهارم) که از ورودی تا انتهای آن حدود ۷۵۰ متر بود، طول کشید. استاد از همان آغاز می‌گفت:« ای کاش می‌شد تا زمانی که امکانات حفاظت را فراهم کنیم درش را به‌گونه‌ای ببندیم که هیچ‌کس نتواند به آن بیاید یا همه را بی‌خبر بگذاریم.» اما واقعیت این بود که هیچ‌یک در توان ما نبود و واقعیت کار خودش را می‌کرد. از یک‌سو بستن درِ غار ممکن نبود- هرچند که انجام شد و بعد تخریبش کردند- از سوی دیگر خبر چون باد همه‌جا پیچیده بود و امکان بی‌خبر گذاشتن هم از دست ما رفته بود.
استاد پس از این بازدید شب و روز نگران بود که چه باید کرد؟ همگی به میدان کارزار آمده‌ بودیم که بتوانیم کاری کنیم. روزگار سخت و دشواری بود. در همین گیر و دار چیزی نگذشته بود که باز تعدادی از اشیای نفیس نقره‌ای توسط نیروهای امنیتی کشف و به اداره آورده شد. شگفت‌انگیز و عجیب و غریب، تاکنون چنین مجموعه‌ای در هیچ کجای ایران یافت نشده بود انگار همگی ساخت یک کارخانه‌اند بودند؛ هنری خودویژه که خاص همین مجموعه بود. برخی از باستان‌شناسان بر این باور بودند و هستند که این اشیا مربوط به این غار نیستند اما غضنفری باور داشت که چنین نیست. به احتمال زیاد این غار گنجینه‌ی پنهان شاهی بوده‌است که اشیا را در آن پنهان کرده‌اند و توسط نگهبانانی که بقایای استخوان‌هایشان در ورودی غار به دست آمده بود، پاسداری می‌شدند. دلیل دیگرش خبررسانی‌های محلی بود که چه کسی اشیا را از کجای غار به‌دست آورده است.
داستان غار هم‌چنان هر روز عمقِ بیش‌تری پیدا می‌کرد. خبرها به‌سان باد می‌پیچید و دست ما کوتاه و خرما بر نخیل بود. در آن هنگام یکی از راهکارها تشدید ایجاد امنیت برای غار بود و دیگر پژوهش و دست‌یابی علمی به اشیا که متاسفانه هر دوی آن به سختی پیش می‌رفت. با این حال که استاد غضنفری آرام و قرار نداشت و خود اهل پژوهش بود نخستین پژوهش و بررسی سطحی غار را به چاپ رساند. این گزارش در مجله‌ی «اثر»، تنها مجله‌ی علمی- پژوهشی سازمان میراث فرهنگی انتشار یافت. با چاپ و انتشار آن، غار بیش‌تر مورد توجه کارشناسان و صاحب‌نظران قرار گرفت. موضوع غار دیگر رسانه‌ای شده‌بود اما هم‌چنان مورد دست‌برد بود. تا این‌که بر فراز آن غار با مشکلات بسیار، پاسگاهی ساخته شد. مدت‌ها گارد حفاظت میراث فرهنگی با دقت بسیار از آن پاسداری می‌کرد. هسته‌ی اولیه‌ی حفاظت از میراث فرهنگی نیز در وزارت اطلاعات تشکیل شد که خوش‌بختانه به سرانجام خوشی رسید. در نتیجه‌ی آن شمار قابل توجهی از اشیا، کشف و به موزه‌های کشور منتقل شدند؛ از جمله (موزه‌ی ایران باستان و موزه‌ی قلعه‌ی فلک‌الافلاک.) اکنون با گذشت بیش از سی سال از آن رخداد تاریخی با صدها خاطره‌ی تلخ و حادثه‌سازش هنوز این داستان سربه‌مُهر مانده است. هرچند که پژوهندگانی در بازخوانی کتیبه‌ها و اصالت این اشیا تلاش‌های چشم‌گیری کرده‌اند اما هنوز در شک و یقین‌اند. تا سال ۱۳۹۵ که باز هم حسین غضنفری با نشستی در خانه‌ی اندیشمندان علوم انسانی تهران پیرامون غار کلماکره آن‌چنان از خاطره‌ی آن روز با احساس و افسوس می‌گفتند انگار که همه‌ی گنجینه‌ی کشور را به او سپرده بودند اما او غریب و تنها مانده بود با ده‌ها پرسش بی‌پاسخ.
غضنفری در دوران کوتاه مدیریتش و فضای فرهنگی حاکم بر سازمان آن زمان توانست با بهره‌مندی و همیاری از اندیشمندان و استادان بزرگ مرمت بناهای تاریخی ایران زنده‌یاد مهندس شیرازی، مهندس حجت، محب‌علی، مهریار، مقدس و دیگران تلاش بسیاری در حفظ و مرمت آثاری هم‌چون قلعه‌ی فلک‌الافلاک، پلِ تاریخی پل‌دختر، پل کشکان، مسجد جامع بروجرد، امام‌زاده قاسم ازنا و …. را به سرانجام برسانند و هم‌چنین راه را برای رهاسازی قلعه‌ی فلک‌الافلک هموار نماید.
استاد غضنفری سرشار از عشق به این سرزمین بود و تا آخرین لحظات عمرش عاشقانه زیست. او برای رسیدن به معبودش -سرزمین ایران- هیچ‌وقت از خواندن، نوشتن و گفتن باز نمی‌ماند. استعداد و نبوغی در بهره‌مندی از سایر علوم داشت که همواره برای رسیدن به کمال در گفتن و نوشتن از آن‌ها سود می‌جست. با این‌که رشته‌ی تحصیلی‌اش تاریخ بود اما باستان‌شناسی ایران را خوب می‌دانست. دوره‌های معماری و اشیای فرهنگی- تاریخی به‌ویژه گاه‌نگاری سفالینه‌ها به‌خوبی تشخیص می‌داد و توصیف می‌کرد. آشنایی و علاقه‌مندی‌اش به ادبیات به‌ویژه ادبیات بومی و فرهنگ عامه از ویژگی‌های دانسته‌هایش بود که آگاهی و لذت آن را به دیگران انتقال می‌داد.
او چشمه‌ای جوشان از تاریخ و فرهنگ لرستان بود که توانست در آن روزگار بی‌خبری و بی‌مهری کتاب‌های «لرستان در گذر تاریخ»، «لرستان در یک نگاه»، مجموعه‌ی مطالعات اجتماعی و فرهنگی لرستان(استانداری) و ده‌ها مقالات علمی و پژوهشی را در مجلات «اثر» و میراث فرهنگی به یادگار بگذارد.
پای‌بندی او به سنن و آداب لُرتباری‌ که از ویژگی‌های انسانی او به‌شمار می‌آمد، همواره زبان‌زد بود. خانه‌اش مهمان‌سرای اداره بود. هریک از کارشناسان و مسئولان که به خرم‌آباد می‌آمدند او ترجیح می‌داد به پشتوانه‌ی همسری مهربان و خوش‌رو که خود نیز معلمی سخت‌کوش بود و مادری دل‌سوز، در خانه میزبان آنان باشد.
استاد حسین غضنفری اهل مرام، اخلاق و رفاقت بود. کم‌گو و شیرین سخن، نیک‌رفتار و نیک‌پندار. هیچ‌گاه بیهوده سخن نمی‌گفت. سخنش پرنغز و بدیع بود. اهل کینه و تقابل نبود. اگر ناراحت می‌شد لحظه‌ای بود و تمام. دادرس بود و مشکل‌گشا. او پاک بود و انسان.
یادش گرامی باد!

انتهای پیام/

کد خبر 1402111400807

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha