مادران شهید چطور یک عمر با نگرانی زندگی کردند؟/ عباسم! تو زاده شدی برای خدمت به حسین (ع)

چقدر شباهت دارند، مادری که سه فرزندش را برای دفاع از امنیت کشور در راه خدا تقدیم کرد و مادری که چهار پسرش را فقط برای این تربیت کرد که یک روز در دشت کربلا در رکاب حسین (ع)، پسر فاطمه (س) خدمت کنند.

خبرگزاری میراث آریا: حالا که ۴۲ سال از شهریور سال 59، روزهای سخت و غم‌بار جنگ بین ایران و عراق می‌گذرد، چیزی نزدیک به نیم قرن شده که بسیاری از خانواده‌ها جوانان برومندشان را راهی میدان‌های جنگ و دفاع از میهن اسلامی خویش کرده اند. مادرانی که قطعا برای آینده هر کدام از پسرانشان آرزوهای بزرگی داشتند که کمترینش دیدن آن‌ها در لباس دامادی بود، اما چشم روی همه اینها بستند و ترجیح دادند پا روی دل خود گذاشته و با در دست داشتن قرآن و کاسه آبی، نعمتی که خداوند عطا کرده را در راه خودش قربانی کنند. 

از آن روزهای ابتدایی جنگ، ۴۲ سال می‌گذرد، ۴۲ سال دلتنگی، ۴۲ سال دلهره از به صدا درآمدن زنگ در، بوق تلفن، یا حرف‌های اقوام و فامیل. 

روزهای سیاه و سردی که تا ابد در خاطره همه ایرانی‌ها به ویژه مادران شهدا و بازمانده‌هایشان باقی مانده است و هنوز هم وقتی صحبتی سخنی حرفی از هشت سال جنگ میان ایران و عراق می‌شود، ناخودآگاه تن و بدنشان می‌لرزد از این حجم دلهره و نگرانی که سال‌ها پیش متحمل شدند. 

\"\"

** روایت اول/ مادر شهید: بعد از سالها، دعا، نذر و توسل خداوند فرزند پسری به نام علی به ما عطا کرد. سال ۵۹ وقتی عراق به نقاط جنوبی کشور حمله کرد و جنگ آغاز شد، بچه‌های مسجد محل فراخوان اعزام به جبهه‌های جنگ را در همه محله‌ها پخش کرده بودند و اغلب خانواده یا پدران تنها می‌رفتند و یا همراه با پسرانشان. 

همسرم چند سال پیش به رحمت خدا رفته بود و من مانده بودم و علی تنها پسرم. یک روز برای اقامه نماز به مسجد رفتم، شوری بین اعزامی‌های به جبهه دیده می‌شد که وصف نشدنی بود. علاوه بر رزمنده‌ها که مشغول جمع آوری ملزومات قبل از رفتن بودند، عده زیادی از خانم‌ها نیز خود را برای خدمات پشت جبهه آماده می‌کردند. 

شب گذشته پسرم حرف‌هایی از رفتن به جبهه می‌زد و من از آنجایی که همین یک فرزند را داشتم هیچ وقت روی خوشی در این باره به او نشان ندادم. 

** روایت دوم/ مادر سه شهید دفاع مقدس: همینطور که این فکرها از ذهنم می‌گذشت، یک خانمی کنار دستم نشسته بود و زیرلب ذکر و دعا می‌خواند. خودش سر حرف را باز کرد و گفت چهار پسر دارم وقتی شنیدم مسجد محل نیروهایی را برای اعزام به جبهه‌های جنگ آموزش می‌دهد خودم به پسرانم پیشنهاد دادم بروید. اول پسر بزرگم رفت و بعد از آن باقی خودشان با میل باطنی‌شان راهی شدند. کم و بیش از حالشان خبر دارم، خوب هستند اما چه کنم که یک مادر همیشه نگران فرزندانش است. من از همان لحظه همه پسرهایم را به خدا سپردم و بعد راهی‌شان کردم. 

\"\"

** روایت سوم/ کتاب سقای آب و ادب به قلم سید مهدی شجاعی، از زبان‌ام البنین (س) در رویای شبی قبل از خاستگاری حضرت علی (ع) از او: باغی سرسبز و خرم و با طراوت بود. جایی که نشسته بودم از کنار نهری زیبا و زلال می‌گذشت. به آسمان نگاه کردم چقدر نزدیک بود. ماه چقدر زیبا و دوست داشتنی در کار درخشش بود و انبوهی از ستارگان در اطرافش پرتو افشانی می‌کردند. 

ناگهان دیدم که ماه از آسمان جدا شد، آرام و خرامان فرود آمد و در دامان من نشست و به دنبال آن سه ستاره از آسمان جدا شدند و فرود آمدند و در دامان من به دور ماه حلقه زدند. من غرق در حیرت و شگفتی بودم که از معبری شنیدم: بشارت باد بر تو‌ای فاطمه، که یک ماه و سه ستاره از دامن تو پدید می‌آیند که پدرشان سرور و مولای خلایق بعد از رسول خدا است. 

عباسم، وقتی تو به دنیا آمدی طلایه رویای من محقق شد درست مثل ماهی که از آسمان فرو آمده باشد و در دامن من نشسته باشد. اما این را بدان که نسبت تو وفرزندان فاطمه برادر با برادر وخواهر نیست. مبادا از پشت سرشان قدمی پیش بگذاری، مبادا پیش از انها دست به غذا ببری و مبادا پیش از آن‌ها آب بنوشیفف. تو برای خدمت به این خاندان پا به این جهان گذاشته ای…

چقدر شباهت دارند، مادری که سه فرزندش را برای دفاع از امنیت کشورش تقدیم کرد و مادری که چهار پسرش را فقط و فقط برای این تربیت کرد که یک روزی در کربلا در رکاب حسین (ع) پسر فاطمه (س) باشند. پسری که برای خدمت به حسین (ع) و اهل بیت او آفریده شده بود. 

** روایت چهارم/ مادر شهید علی وحدتی: در مسجد و حین صحبت‌های مادر سه شهید به خودم آمدم و دیدم مگر ما و پسرم چه کم از همسایه‌مان داریم که سه پسرش که دار و ندارش بودند را راهی جبهه کرده است؟ بدون هیچ چشم داشتی و معتقد بود پسرهایش امانت خداوند هستند در دست او. همین شد که من هم با پسرم صحبت کردم و متوجه شدم خودش هم تمایل دارد برای دفاع از میهنش گام بردارد. 

پسرم راهی جبهه شد و هنوز یک ماه نگذشته بود که خبر شهادتش را آوردند بی‌آنکه پیکری از پسرم برایم بیاورند و من مادر که پشتوانه‌ای جز خداوند نداشتم تا همیشه تنها شدم و حتی برای آخرین بار هم او را ندیدم و دیدار آخر ما همان بدرقه‌اش شد. هر سال که پیکر برخی شهدا را می‌آورند پیش خودم می‌گویم این بار دیدارمان تازه می‌شود اما هنوز آن روز نیامده است و من کماکان منتظر می‌مانم. نه مثل‌ام البنین (ع) و حضرت زینب (س) که اصلا نمی‌توانم در مقام قیاس برآیم، در حد خودم در حد مادر یک شهید بی‌کفن…

\"\"

** شهدایی که الطافشان ابدی است

اینجا پشت خاکریز است، کفشم‌هایم از شدت خاک قهوه‌ای شده، چادرم دیگر سفید شده. چند روزی است این شبیه به بیابان را بالا و پایین می‌روم تا شاید پلاکی ردی نشانه‌ای از شهیدی که دنبالش هستم پیدا کنم، شهیدی که مادرش سپرده پیدایش کنم حتی شده یک پلاک و زنجیرش را. سال ۷۰ است، سه سال پیش در مرداد ماه جنگی که نزدیک به ده سال ادامه داشت، بالاخره با امضای قطع نامه‌ای به پایان رسید. جنگ تمام شد اما روزهای سخت خانواده‌هایی که فرزندانشان را به خاکریز فرستادند شروع شد. خانواده‌هایی که برخی خانواده‌های شهدا نامیده می‌شوند و برخی هم چشم انتظار فرزندنی که یا جاویدالاثرند یا اسیر عراقی‌ها شدند. 

پلاکی پیدا نمی‌کنم اما تا دلتان بخواهد کلاه خاکی رنگ سر راهم می‌بینم، چند قمقمه یشمی رنگ، دو سه چکمه مشکی بلند که حالا دیگر مشکی نیست تمام اشیایی است که یک روز نیاز اصلی رزمنده‌ها بوده و حالا این دشت را پر کرده است. 

کمی آنطرف‌تر تیم تفحص چند پلاک و استخوان پیدا کردند و با صدای بلند می‌گویند مراقب باشید چونکه ممکن است اینجا مین‌گذاری شده باشد. شاید برخی از حضور در چنین دشتی هراس داشته باشند اما اینجا برای من خیلی امن است و پر از احساس آرامش. شهدا همین اند، الطافشان ابدی است و سر بزنگاه، مثل قرص مسکن عمل می‌کنند… 

\"\"

** قهرمان‌های خیالی که دست کمی از واقعیت ندارند

همین طور که هوا نزدیکی‌های غروب را نشان می‌دهد و تاریک می‌شود، ناخوداگاه یاد شهدای بزرگی مثل محمدابراهیم همت، صیاد شیرازی، مهدی باکری، آوینی، چمران، باقری، خرازی، جهان آرا، زین الدین، کشوری، بابایی، شیرودی، دوران می‌کنم که در روزهای آغازین جنگ در خط مقدم جبهه با دشمن جنگیدند. شاید بیشتر از چهره شان، فیلم‌ها و سریال‌هایی که از برخی شهدا به تصویر کشیده شده جلوی چشمانم رژه می‌روند. سریال و فیلم‌هایی چون سیمرغ و زندگی شهید کشوری و شیرودی، شوق پرواز و زندگی شهید عباس بابایی، اخراجی‌ها و تحول مجید سوزوکی در جنگ، لیلی با من است و کمدی که برآمده از یک تراژدی بود، از کرخه تا راین، دوئل، روز سوم و ماجراهای حصر آبادان، آژانس شیشه‌ای و جان فشانی‌های حاج کاظم برای دوستش عباس، به نام پدر، شیار ۱۴۳، ایستاده در غبار، تنگه ابوقریب، آبادان یازده شصت، بوی پیراهن یوسف، سفر به چزابه و…

\"\"

** مدافعان حرم اهل بیت (ع) هم پای رزمنده‌های دفاع مقدس 

اما این سال‌ها هم دست کمی از سالهای دفاع مقدس نداشتند، روزهایی که داعش به عراق سوریه و… حمله کرده بود و بسیاری از رزمنده‌های ایرانی برای دفاع از حرمین شریفه به آنجا رفتند و مدافع حرم شدند. خانواده‌هایی بعد از سال‌ها چشیدن طعم جنگ، دوباره جنگ را لمس کردند و باز نگرانی و دلهره را برای اهداف بالاتر به جان خریدند. شهید محمد حسن خلیلی، محسن حججی، محرم ترک، هادی باغبانی، محمدحسین محمدخانی، حسین همدانی که در صدرشان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی قرار داشت، شهیدی که با حضورش نظم و امنیت را در کل جهان اسلام برقرار می‌کرد. 

انتهای پیام/

انتهای پیام/

کد خبر 14010631586388

برچسب‌ها