حسن گیاهی مدیر برنامهریزی و توسعه گردشگری روستایی اداره کل میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی خراسان رضوی طی یادداشتی نوشته است: در ظهر یک روز دل انگیز و روح فزای فَروردینی که مژده بوی بهار به باغ رسیده و آسمان چاک شده و غلغله ای از ترنم صدای باران در جهان به پا شده بود و بلبلانِ سرمست از بوی نوبهار؛ ترانه ها می سرودند و هوا در غایت لطافت و دلربایی خویش بود و طالع میمون و بخت همایون نیز برایم دست داده، در معیت مدیرکل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی خراسان رضوی عازم کهن شهری از خطه ادب پرور خراسان شدم که نادیده بر دلم نشسته و همیشه برایم وزن، وقار و احترام خاصی دارد و وقتی نامش را در ذهنم یادآور می شوم اندیشه خیالم را به پرواز می آورد «به هر آن کجا که باشد بجز این سرا؛ سرایی».
این شهر که در دامنه رشته کوه کوهسرخ (ملکوه ) و تقریبا درست در میانه نیشابور و تربت حیدریه قرار دارد، هرچند هم اکنون از بخش های تربت حیدریه به شمار میرود اما در گذشته از مضافات ابرشهر نیشابور کهن بوده و لهجه مردم آن نیز به گویش نیشابوری نزدیکتر است.
نرسیده به ورودی شهر و در محل مقبره شیخ ابراهیم ابن اسحاق( پدر عطار نیشابوری) که در فضایی باز بین مزارع سرسبز باران خورده موقع دارد مورد استقبال اعضا شورای اسلامی شهر و رئیس میراث فرهنگی تربت حیدریه که از دوستان جانی است قرار گرفتیم. پس از خوش و بشهای ایرانی جماعت گونه، در حالیکه اعضاء شورا با مدیر کل بر لزوم ایجاد بنای آرامگاهی صحبت میکنند، تخیلم در گذشته کدکن و روزهایی کودکی عطار سیر میکرد و زیر لب میخواندم و به دل میگفتم:
طُرفه عطاری که از اَنفاس او؛
قاف تا قاف جهان شد مُشک بو
خاک نیشابور تا یوم القیام
آبرو دارد از آن عالی مقام
شد زرش را خاک نیشابور کان
مولدش زروند و کدکانش مکان
پس از گفتگو پیرامون وضعیت آرامگاه شیخ ابراهیم و طرح آن، برای بازدید مجموعه معماری تاریخی شیخ حیدر که خودِ اهالی «باغ مزار» می خوانندش، وارد شهر کدکن شدیم.
فضایی بهغایت زیبا با آبی گوارا و زلال و روان در جویی سنگی تمیز و درختان بادام شکوفه بر سر آورده و باران خورده و معطر در دامنه کوهی سترگ و فوق العاده چشم نواز چنان بویی به راه انداخته بودند که گفتی «این بوی نه بوی نوبهار است؛ بوی سر زلف آن نگار است»
در این محل سیدجواد موسوی مدیرکل میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی خراسان رضوی از «محمد محمودی» شخصیت فرهنگی و میراث دوست و موزه دار کدکنی که با تعشق مهرافزایی سال هاست با جان و دل حافظ داشته های فرهنگی و تاریخی شهر است تقدیر می کند، آقای محمودی که «خداش در همه حال از بلا نگه دارد» از آن دست آدمهایی است که به قول سهراب« آب را می فهمد» و «راز سر به مُهر» آثار تاریخی برایش فاش شده و آتش درونش شعله ور است و در دیر مُغان محترم؛
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند؛
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
در ادامه از فضای موزه باستانشناسی کدکن که در اتاقی که بهنظر خانقاه و فضای چله نشینی مجموعه بود بازدید کردیم. فضایی که میراثدار متعشق (آقای محمودی) آب زده بود و تر و تمیز و معطر کرده بود.
موزه شامل سنگ قبور قدیمی با خطوطی زیبا که به مَثَل « گویی خط روی دلسِتان است»، و نیز سفالینه ها و کاشی های نیلگونی بود که «حُزنی در همهمه آنها» که از بدنه جدا شده بودند دیده می شد.
این اشیای کهن تاریخ پربار و ژرف و شکوفای کدکن را به رخ می کشیدند، کاشی های لاجوردی موزه «صبحِ نشابور و هَری» را برایم یادآور شده و تفکر و تخیلم را بردند تا جایی که «چشم از دیدن و لب نیز ز گفتار فرو می ماند».
بعد از دیدن مجموعه معماری زیبای شیخ حیدر که در نهایت دلربایی از ساخت و سازهای پریشان امروزی پیرامونش مشخص و متمایز بود و این بیت مولانای بلخی را یادآور می شد:
گام ِ پای مردم ِ شوریده خوَد
هم ز گام ِ دیگران پیدا بُوَد
قدم زنان در حالیکه «در دلِ شاخ و مغزِ گلِ» کوچه باغ های شهر «بوی بهار می کشید» و صدای چهچهه پرندگان گوش فلک را کَر کرده بود و از باغات شهر چنان بوی علفی می آمد که «گلستانه سهراب» را برایم تداعی می کرد، در قسمت بافت قدیمی شهر چرخیدیم و من اندک خانه های زیبای باقی مانده آن را تماشا کرده و به انگشت نشان می دادم و به همرهان از اهمیت حفظ و نگهداری آنها سخن می راندم.
با راهنمایی اعضا شورای شهر از محلی که در قدیم منزل پدری استاد شفیعی کدکنی بوده و اکنون متاسفانه از بین رفته و جز تلی از خاک نمانده نیز دیدن کردیم و من اینجا بس دلم تنگ شد. نرسیده به آن، بر دیواری سیمانی اینچنین نوشته شده « به کجا چنین شتابان...»، که برای رهگذرانِ اهل معنی و شعر و ادب همین یک سخن شعرگونه( در آن محل) اشاره ای است بر اصالت و هویت کدکنی دکتر شفیعی.
در حالیکه ادامه شعر مذکور را در ذهن مرور می کردم و هنوز به «دلم من گرفته زین جا هوس سفر نداری»، نرسیده بودم، از دری چوبی آبی رنگ وارد بوم گردی احدی از اهالی خوش ذوق کدکن شدیم که از خوب حادثه اهل فرهنگ و ادب بود. فضایی بهغایت زیبا و با چشم اندازی افسون کننده و با درختانی که شکوفه های آن قیام کرده بودند و در پس زمینه خود درهای سرسبز و کوهساری خرم داشتند.
بام شهر کدکن از دیگر اماکنی بود که با راهنمایی همراهان بومی در آن حضور پیدا کردیم. بلندایی که تمام شهر زیر پایت است و تا چشم کار می کند باغ می بینی و باغ و درختانی که شکوفه های سفید و صورتی آن «همچو چشم پروین چشمک پرانی می کنند» و برکه ها و استخرهای آب کشاورزی که درمیان باغات از دور درخشش خاصی دارند. چشم اندازی زیبا و سحرآمیز و جان پرور از بام شهر پیش چشمانمان بود و هوایی پاک که آن را عمیقا به مشام جان رسانیدیم.
مسجد جامع تاریخی و زیبای «حاج حسن کدکنی» که بر بلندای میدانگاهی قدیم شهر بنیان گذاشته شده و جویی روان در پیشش دوان بود و مردمی که عصرگاهان برای گپ و گفت های دوستانه دور هم حلقه زده بودند، آخرین نقطه ای بود که به تماشای هویت و تاریخ و فرهنگ باغشهر تاریخی عرفان و ادب( کدکن) نشستیم.
بنای گنبددار و ستونی که در دوره قاجار با ذوق سلیم و طبع حکیم تماما با سنگ ساخته شده و حجم قشنگی را مقابل دیدگان گردشگران و بازدیدکنندگان قرار می دهد.
چیزی به غروب آفتاب نمانده بود که با مردم نیک اندیش و همرهان شورای اسلامی شهر که مهربانانه ما را مورد لطف و تفقد خویش قرار داده بودند و نیز فضای تَر و تمیز و مصفای شهر کدکن که مورد توجه مدیرکل نیز قرار گرفته و تحسین می کرد، خداحافظی کردیم و من به آنها گفتم:« به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را»...
انتهای پیام/
نظر شما