رجبعلی لباف خانیکی باستان شناس و پژوهشگر میراثفرهنگی طی یادداشتی نوشته است: مسیری که با مناعت و بینیازی به سوی کمال پیش میرفت و انسان را به جایگاه آرمانیش رهنمون میکرد.
«ابوالحسن نوری بغوی خراسانی» متوفی به سال۲۸۶ ه.ق (بغوی منسوب به بغشور، شهری واقع میان سرخس و هرات) که به قول جنید بغدادی «صدیق زمانه بود»، آن جهانبینی را در آغاز شکلگیری این گونه بیان کرده است:
-تصوف و رسوم علوم نیست ولیکن اخلاق است.
-تصوف آزادی است و جوانمردی و ترک تکلف و سخاوت.
-هر که چیزی را به خداوند تعالی داند و از آنٍ وی شناسد اندر همه چیزها رجوعش به وی باشد نه چیزها.
-نعمت درویش آن است که چون بیابد، بیازماید و چون بیابد بدهد.
در این خطه ولایات هرات، باخرز، خواف و جام از ویژگیهای خاصی برخوردارند زیرا در جای جای آن ولایتها آثار وجودی عارفان و صوفیانی بر جا مانده که افکار و اندیشههای بلند آنها را فریاد میزنند و در عصر خود در عرصه زندگی همگان پرتوافکن بودهاند از جمله:
«خواجه عبدالله انصاری» (۴۸۱-۳۹۶ ه.ق) عالِمِ اسلامی و صوفی بزرگ زمان خود بود که در هرات میزیست و ۹ اثر عرفانی از خود به یادگار گذاشت.
«شیخ احمد جام» (۵۳۶-۴۴۰ه.ق) ملقب به «ژنده پیل» از عارفان و صوفیان مشهور و والا مقامِ ولایت جام بود که بیشترین تأثیرات فرهنگی و هنری بر منطقه گذاشت.
«سیف باخرزی» (۶۵۹-۵۸۶ ه.ق) صوفی، عارف، شاعر و مرید شیخ نجمالدین کبری بود و دیوان شعر و رسالاتی کتابت کرد که یکی از آنها رساله فارسی در باب «معنی عشق» بود.
«امیر قوامالدین سنجانی» (۸۲۰-۷۳۴ه.ق) که اهل سنگان خواف بود و مجذوب پروردگار، او دستش را وقف مسلمانان کرده بود.
«ابابکر تایبادی» (متوفی ۷۹۱ه.ق) عارف و اندیشمندی تربیت یافتهٔ شیخ احمد جام و از مریدان دلباخته او بود.
«عبدالرحمن جامی» (۸۹۸-۸۱۷ه.ق) در خرگرد جام متولد شد و در هرات درگذشت. او ادیب و صوفی و رهرو شیخ احمد جام بود.
اما در میان آنها بدون تردید شیخ احمد جام را میتوان محور و استوانهی اندیشهای فرض کرد که در آثار خودش پویا و در آثار برخی مریدان و مقامات نویسانش گزافهگویی و گاه خرافه محسوب میشوند و همان خوی و خصلتها، منش و معیشتی که به حقیقت یا خطا برای شیخ توصیف کردهاند بن مایههای فرهنگی و هنری خاصی شده که آثار آن در پهنه وسیعی از هرات تا خواف گسترده شده است.
یکی از آن مظاهر فرهنگی سنگهای آراسته و بلند قامتی هستند که از اوائل قرن هشتم ه.ق بر فراز قبور افراشته میشدند.
البته سنگ افراشتهها منحصر به منطقه مورد نظر ما نبوده و نصب گونههای متنوع آنها با پیامهای فرهنگی خاص و متفاوت به صورت نمادین در مناطقی از آذربایجان (گورستانهای پینه شلوار در تبریز، شادبا در بستانآباد، اطراف بقعه اسحاق در هریس، سرد رود، ده انار، کلجاه و کیجان اسکو) و ترکمن صحرا در استان گلستان (گورستان خالدنبی) روستای ابوالوفا در لرستان و گورستان شاه بداغ در کرمانشاه مشاهده کرد؛ اما سنگافراشتههای شرق خراسان با آنها متفاوت و برخاسته از فرهنگ بومی که عمدتا از افکار اندیشه و مقامات شیخ احمد جامی نشأت گرفته است.
شادروان دکتر علی فاضل مراحل زندگی شیخ را این گونه وصف کرده است: «شیخ احمد ژنده پیل پس از گذراندن ۲۲ سال از عمرش در گمراهی و تباهی، توبه کرد و پای به کوهسار گذاشت و ۱۸ سال در کوههای نامق (نام روستایی در کوهسرخ کاشمر) و بزد (روستایی در تربت جام) عزلت گزید تا بخشایش الهی این گم شده در مناهی را چراغ توفیق راه داد و نور حق در قلبش زبانه کشید و از خلوتگاهش در کوه بزد بدر آمد و قصد معدآباد (تربت جام فعلی) کرد که مشربش را به مردم ابلاغ کند»
و در افسانههای محلی و برخی مقامات شیخ مهاجرت و رویدادهای جانبی متفاوتی نقل میشود مانند این روایت: وقتی در چهل سالگی به شیخ الهام شد که مشربت را به خلق ابلاغ کن، از عزلتگاهش در مسجد نور قصد عزیمت به معدآباد کرد اما به محض حرکت، سنگها بر سر راهش ایستادند و ضمن ممانعت از حرکت خطاب به او گفتند: «بٍایست» و او در مجاورت روستای «بژنگرد» لختی ایستاد و آن روستا به همان دلیل و میمنت قدوم شیخ به «بٍست» (خلاصه شد بایست) معروف شد و شیخ در نهایت به معدآباد رسید در حالی که سنگهای بلند به دنبالش روان بودند و سنگهای گرد غلطان همراهش حرکت میکردند و شیفتگی و ارادت خود را نسبت به شیخ ابراز میداشتند.
انتهای پیام/
نظر شما